ﻗـﺼـﺎﺑـﯽ ﺑـﻮﺩﻡ ﮐـﻪ ﯾـﻪ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﺍﻭﻣـﺪ ﺗـﻮ ﻭ ﯾـﻪ ﮔـﻮﺷـﻪ ﻭﺍﯾـﺴـﺘـﺎﺩ ﯾـﻪ ﺁﻗـﺎﯼ ﺧـﻮﺵ ﺗـﯿـﭙـﯽ ﻫـﻢ ﺍﻭﻣـﺪ ﺗـﻮ ﮔـﻔـﺖ : ﺍِﺑـﺮﺍﻡ ﺁﻗـﺎ ﻗـﺮﺑـﻮﻥ ﺩﺳـﺘـﺖ ﭘـﻨـﺞ ﮐـﯿـﻠـﻮ ﻓـﯿـﻠـﻪ ﮔـﻮﺳـﺎﻟـﻪ ﺑـﮑـﺶ ﻋـﺠـﻠـﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﻗـﺎﯼ ﻗـﺼـﺎﺏ ﺷـﺮﻭﻉ ﮐـﺮﺩ ﺑـﻪ ﺑـﺮﯾـﺪﻥ ﻓـﯿـﻠـﻪ ﻭ ﺟـﺪﺍ ﮐـﺮﺩﻥ ﺍﺿـﺎﻓـﻪﻫـﺎﺵ ﻫـﻤـﯿـﻨـﺠـﻮﺭ ﮐـﻪ ﺩﺍﺷـﺖ ﮐـﺎﺭﺷـﻮ ﻣـﯽﮐـﺮﺩ ﺭﻭ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﮐـﺮﺩ ﮔـﻔـﺖ : ﭼـﯽ ﻣـﯿـﺨـﻮﺍﯼ ﻧـﻨـﻪ؟؟ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﺍﻭﻣـﺪ ﺟـﻠـﻮ ﯾـﮏ ﭘـﻮﻧـﺼـﺪ ﺗـﻮﻣـﻨـﯽ ﻣـﭽـﺎﻟـﻪ ﮔـﺬﺍﺷـﺖ ﺗـﻮ ﺗـﺮﺍﺯﻭ ﻭ ﮔـﻔـﺖ : ﻫَـﻤـﯿـﻨـﻮ ﮔـﻮﺷـﺖ ﺑـﺪﻩ ﻧـﻨـﻪ ﻗـﺼـﺎﺏ ﯾـﻪ ﻧـﮕـﺎﻫـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﻮﻧـﺼـﺪ ﺗـﻮﻣـﻨـﯽ ﮐـﺮﺩ ﻭ ﮔـﻔـﺖ ﭘـﻮﻧـﺼـﺪ ﺗـﻮﻣـﻦ ﻓـﻘـﻂ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﮔـﻮﺷـﺖ ﻣـﯿـﺸـﻪ ﻧـﻨـﻪ، ﺑـﺪﻡ؟؟ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﯾـﻪ ﻓـﮑـﺮﯼ ﮐـﺮﺩ ﻭ ﮔـﻔـﺖ : ﺑـﺪﻩ ﻧـﻨـﻪ ﻗـﺼـﺎﺏ ﺁﺷـﻐـﺎﻝ ﮔـﻮﺷـﺖ ﻫـﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺟـﻮﻭﻥ ﺭﻭ ﻣـﯽﮐـﻨـﺪ ﻣـﯿـﺬﺍﺷـﺖ ﺑـﺮﺍﯼ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﺍﻭﻥ ﺟــﻮﻭﻧـﯽ ﮐـﻪ ﻓـﯿـﻠـﻪ ﺳـﻔـﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺑـﻮﺩ ﻫـﻤـﯿـﻦ ﺟـﻮﺭ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﻣـﻮﺑـﺎﯾـﻠـﺶ ﺑـﺎﺯﯼ ﻣـﯽﮐـﺮﺩ ﮔـﻔـﺖ : ﺍﯾـﻨـﺎﺭﻭ ﻭﺍﺳـﻪ ﺳـﮕـﺖ ﻣـﯽﺧـﻮﺍﯼ ﻣـﺎﺩﺭ؟؟ ﭘـﯿـﺮﺯﻥ ﻧـﮕـﺎﻫـﯽ ﺑـﻪ ﺟـﻮﻭﻥ ﮐـﺮﺩ و ﮔـﻔـﺖ : ﺳَـﮓ؟؟ ﺟـﻮﻭﻥ ﮔـﻔـﺖ ﺁﺭﻩ ..... ﺳـﮓِ ﻣـﻦ ﺍﯾـﻦ ﻓـﯿـﻠـﻪﻫـﺎ ﺭﻭ ﻫـﻢ ﺑـﺎ ﻧـﺎﺯ ﻣـﯽﺧـﻮﺭﻩ ﺳﮓ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻨﻪ ... ﺷﮑﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﻨﮕﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ... ﺟﻮﻭﻥ ﮔﻔﺖ : ﻧﮋﺍﺩﺵ ﭼﯿﻪ ﻣﺎﺩﺭ؟؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮﻟﻪ ﺳﮓ ﺩﻭﭘﺎ ﻧﻨﻪ *fekr* *fekr* ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺁﺑﮕﻮﺷﺖ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﺟﻮﻭﻧﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ ... ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﺘﺎﯼ ﻓﯿﻠﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ، ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﮔﻮﺷﺖ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻣﮕﻪ ﺍﯾﻨﺎﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﮕﺖ ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ؟؟ ﺟﻮﻭﻥ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎ ﻏﺬﺍﯼ ﺳﮓ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﯾﻢ ﻧﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﮔﻮﺷﺖ ﻓﯿﻠﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﻭ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﮔﻮﺷﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮﺣﺮﻓﯽ ﺭﻭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﯾﻢ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺁﺩﻣﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﺎﺑﺠﺎ ﻗﻠﺐ ﮐﻮﭼﮏ ﺁﺩﻣﯽ بشکند ... *narahat* *narahat*
شب سردى بود... پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت پيرزن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه. مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار پيرزن گفت: دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم زن گفت: اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى جون بچههات بگير زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوهها را داد دست پيرزن و سريع دور شد... پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش. دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت: پيرشى ننه، پيرشى!... خير ببينى... ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نيست
کلاس پنجم دبستان بودم *mamagh* *mamagh* با بچه ها تو حیاط مدرسه خر بازی میکردیم هر کی به هرکی میرسید جفتک میزد انصافا هیچ کدوم مثل من خر نبودن ، من از همشون خر تر بودم *modir* *modir* هر کی میومد جفتک میخورد خلاصه همین جوری که بازی میکردیم یکی از جفتک بچه ها خورد تو شکمم و اون موقع هیچی نفهمیدم از فرداش هی دل درد داشتم ، سه روز نرفتم مدرسه ، کلی خر کیف شده بودم بعده سه روز خونواده تصمیم گرفتن که بریم دکتر ، رفتیم دکتر دکتره گفت آپاندیست اود کرده و باید عمل بشی *gij_o_vij* *gij_o_vij* ولی چون من پیشینه مریضی قلبی داشتم همه جا عملم نمیکردند و باید جایی میرفتیم که متخصص قلب داشته باشه اونجا ،خلاصه هی ازین بیمارستان به اون بیمارستان هی ، تو آمبولانس منو جا به جا میکردند هی بابام منو میزاشت رو شونه اش و پیتیکو پیتیکو داخل این بیمارستانا بکوب میدوید *dingele dingo* اصن همین بابام باعث شد آپاندیسم بترکه ، منو گذاشته بود رو شونه اش و همچین که میدووید این کتفش رو فرو میکرد تو شکم من خلاصه داشت میدووید که یهو بالا اوردم روش و شروع شد *dingele dingo* ایشالا دور از جون همتون باشه ولی تا به حال اینقدر درد نکشیدم و نکشیده بودم ، نعره میزدم و فحشو کشیده بود دکتر ها میگفتم چوب تو اون آستیناتون رررررررررررررررررررسیدم تو اون مدرک پزشکیتون این مادره ما هم بالا سره من هی اشک میریخت میگفت نمیر *gerye* *gerye* همه بیمارستان میومدن ببینن من چم شده منم هر کی از دره اتاقی که توش منو بستری کرده بودن رد میشد فحشش میدادم *fosh* *fosh* خلاصه یهویه خانم پرستاره اومد *malos* *malos* اومد گفت میخوام بیهوشت کنم گفتم : ای ری#دم تو اون هوشت ، یهو خاموش شدم به هوش که اومدم فهمیدم تو بخش کودکان تخت خالی نبوده منو انداخته بودن تو بخش کهنسالان یه لباس بزرگه بزرگم بهم پوشونده بودن و ننم ، پاچشو داده بود بالا بغل دستم هم یه پیره زنه بود شبا که میخوابید صداای تراکتور میداد شبا ، خوووووور خوووووور پوووووور پوووووف خوووووور بعد از ظهر بود به هوش اومده بودم *gij* *gij* هی با این تخت برقیه وَر مبرفتم ، ازین تختای باحال که یه کنترل داره هی بالا پایین میشه برقی اند یه دکتر کچل هم هی چرت و پرت میگفت من حالیم نمیشد وقت شام که شده دیدم برا پیره زنه که خواب بود برنج و مرغ اوردن برا من سوپ اوردن ننمم قرصای مسهل میریخت داخل سوپ که سم رو از بدنم با اسهال بیارن بیرون منم که زیر عمل خیلی ازم انرژی رفته بود سریع غذامو با پیره زنه عوض کردم :khak: :khak: شب شده بود خوابیده بودم یهو دیدم غیر از صدای خوووور خوووور صدای تر تر و شور شور هم میاد و پیره زنه بدو بدو یه دستشو گرفته بود به پشتش و میدووید ، تا صبح سه جفت لباس عوض کرد ، قشنگ کف اتاق معلوم بود مسیری که میرفت *hazyon* *hazyon* خدایا از سره تخصیرات من بگذر ، خدایا خودت میدونی من بی گناهم پیره زنه فرداش مرخص شد ، یا اتاقشو عوض کردند و از ناچاری غذا رو زوری به خوردم میدادند نصف شب بود هی دشوریم میومد ،حال نداشتم برم ، هی دشوریم میومد هی حال نداشتم برم ، هی انداختم پشت گوش بعد دیگه دشوریم تند شده بود ننم هم خوابیده بود ، سریع پریدم پایین سِرومو انداختم رو چوب لباسی چرخ داره و دمپایی بزرگسالا رو پام کردم و پریدم تو سالن بیمارستان هی ایوری میگشتم نبود هی اونوری میگشتم نبود دشوریشون گم شده بود من هی ایور اونور گشتم پیدا نکردم خلاصه بعده یه ربع پیدا کردم دیگه داشت میریخت *amo_barghi* *amo_barghi* رفتم تو دشوری اومدم شلوارم رو در بیارم دیدم ، یا پیغمبل ننم شصتا گره زده به شلواره که بم بزرگ بود تا نیاد پایین ، دو ساعت به زور شلوارمو با زور کشیدم پایین نشستم سره سنگ از شانس بد شانسی شلنگ سِروم افتاده بود بین پاهام *O_0* *O_0* هی اومدم تنظیم کنم نریقم رو شلنگ سِروم ریقیدم تو دمپایام *gerye* *gerye* اومدم نریقم تو دمپایی ریقیدم تو پاچه شلوارم که تا خورده بود بالا *gerye* *gerye* اومدم نریقم تو پاچه شلوارم ریدم رو شلنگ *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* نیم ساعت تو دشوری گریه میکردم بعد سرمو از دشوری اوردم بیرون داد زدم ننه *dali* *dali* ننم که دیده بود من نیستم اومده بود تو سالن اومد گفت چیه ؟ گفتم ننه من ری#دم :khak: :khak: ننم قَش کرده بود از خنده کفه بیمارستان هر دفه از خنده سرشو میکوبید به دیوار بیمارستان خلاصه لباس و مباسا رو عوض کردم فرداش یه پسره که میگفتن ته حالش ، یا تحالش ، یا یه چیزی تو این مایه هاشو عمل کرده بودن شده بود هم بازیه من تو بیمارستان سِروم هامونو میزاشتیم رو چوب لباسی ها و داخل سالن باشون اسکیت بازی میکردیم *shadi* *shadi* وسط بازی کردن سِروم هامون جا به جا شده بود همیجوری هی بدو بدو میکردیم *dingele dingo* *dingele dingo* یهو یکی از دکترا با یه مشت سیبیل اومد تو سالن و داد زد گفت چیکار میکنید بیمارستانو گذاشتید سرتون *bi asab* *bi asab* تا اومد بیرون من مثه شتر میدویدم با چوب لباسی یهو دیدم این هم بازیم نعره میکشه و عر عر عر داد میزد که واستا واستا *bi asab* *bi asab* منم فک میکردم این دکترهافتاده دنبالم و از ترس هی تند تر میدویدم *amo_barghi* *amo_barghi* تا حالا همچین سرعتی ندویده بودم یهو دیدم که جای سِروم تو دستم درد گرفت دیدم ای بابا چوب لباسی هامون با هم عوض شده ،این هم بازیم که سِرومش از دستش در اومده بود و دنباله من میدویده که سِروم من از دستم در نیاد * دمش گرم * ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ یه خاطره قدیمی که باز براتون گذاشتم بخونیدش
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم